نازنين نازنين ، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

دخملكم

دخترم وبلاگ نویس می شود

  امروز رفتیم باغ آقاجون که توت بخوریم خیلی خوش گذشت توتاش  خیلی خوشمزه بود خوب هم رسیده بود.بعد ازباغ اومدیم خونه ی عزیز بابایی وآقاجون باغ موندند که زمینا روآب بدن.  توپ نازنین دم درخونه ی عزیز توجوی افتاد چون تاریک شده بود هرچی گشتیم ندیدیم این آغازی شد برابهانه گیری اصلا دختره دیوانه شده بود اینقدر اذیت کرد که طبق معمول خسته شد اومدم تو اتاق .دیدم توی صفحه ی wordتایپ کرده مزرت(معذرت)تادید چشمم به صفحه افتاد گفت درست نوشتم می خوام بگم آبجی وخاله وعزیز بیان ببینن .که من املای صحیحش روبهش گفتم توروخدا می بینی چقدرمغرورکه حاظر نیست زبانی عذرخواهی کنه ناگهان به ذهنم رسید بیام بهش یاد بدم تو وبلاگ خودش خاطراتش روبان...
28 ارديبهشت 1392

پنجشنبه26/2/92

سلام امروز ما رفتیم باغ اقاجونم.من یک دفه جوگیر شدم ویک دفه اخلاقم اوز شد . من می خوا هم برایشان نامه بنویسم پس خدایا! بهم کمک کن من از همه ی شما معذرت می خوام وقول می دهم که بچه ی خوبی باشم پایان ...
28 ارديبهشت 1392

جمعه27/2/92

سلام امروز بدترین روززندگیم است . چون امروز ساعت 14 فیتله ی 2 داشت. ولی همان موقع اقاجونم امدند. و گفتند : شبکه ی 1 رابزن . من هم ناراحت شدم. ولی بلند گفتم : دفه بعد که جمعه امد نگاه می کنم. باخودم گفتم: دفه بعد که من داشتم فیلم نگاه می کردم شبکه اونا رو نمی زنم. پایان ...
28 ارديبهشت 1392

13/2/92اداره ماماني

جمعه بود ومن كشيك بودم مي خواستم برم اداره كه نازنين هم خواست بامن بيادمن هم ازخداخواسته چون تواداره تنهابودم باخودم بردم .كمي ازتكاليفش روانجام دادوموقع رفتن هم ازمحوطه ي اداره باكمك هم مقداري توت  چيديم .بفرما زيادشيرين نيست ...
21 ارديبهشت 1392

عيد92

امسال هم طبق سالاي گذشته براتحويل سال وتعطيلاتش شاهرخت رفتيم .شما که خیلی اونجا بهت خوش می گذره اما  بيچاره ماماني  آرزو داره یکسال هم که شده حداقل تحویل سال روتو خونه ی خودش باشه امان از دست بابایی که اینقدر خودخواهه . امسال تحویل سال روعزیز وآقاجون شاهرخت نیومدن اما چون شب تحويل سال عمو محسن و...تصادف كرده بودند وداداشا هم ديدنشون نيومده بودندروزبعدازتحويل سال بالعجبار اومدند شاهرخت وماماني هم خيييييييييييييييييييييييييلي خوشحال شد دلش برا داداشاش يه ذره شده بود نازنين هم خوشحال بود آخه دايي ياش رواونقدردوست داره كه بهشون مي گه داداش. روزيكشنبه 4فروردين جون ماماني وبابايي مي خواستن اداره برن برگشتيم بيرجند4...
21 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملكم می باشد