دخترم وبلاگ نویس می شود
امروز رفتیم باغ آقاجون که توت بخوریم خیلی خوش گذشت توتاش خیلی خوشمزه بود خوب هم رسیده بود.بعد ازباغ اومدیم خونه ی عزیز بابایی وآقاجون باغ موندند که زمینا روآب بدن. توپ نازنین دم درخونه ی عزیز توجوی افتاد چون تاریک شده بود هرچی گشتیم ندیدیم این آغازی شد برابهانه گیری اصلا دختره دیوانه شده بود اینقدر اذیت کرد که طبق معمول خسته شد اومدم تو اتاق .دیدم توی صفحه ی wordتایپ کرده مزرت(معذرت)تادید چشمم به صفحه افتاد گفت درست نوشتم می خوام بگم آبجی وخاله وعزیز بیان ببینن .که من املای صحیحش روبهش گفتم توروخدا می بینی چقدرمغرورکه حاظر نیست زبانی عذرخواهی کنه ناگهان به ذهنم رسید بیام بهش یاد بدم تو وبلاگ خودش خاطراتش روبان...
نویسنده :
مامانش
10:58